حکایت بهرام و پاداش نیکی به حیوانات: در روزگاران پيشين در شهر يزد پيله‌ورى زندگى مى‌کرد.

حکیم و دختر لجباز، ماجرای دختری است که از ناحیه لگن آسیب می بیند ولی اجازه نمی دهد کسی به او دست بزند تا درمانش کند تا اینکه حکیمی دانا راه درمان این دختر را پیدا میکند.

شرط چهل دروغ برای ازدواج: يدر روزگاران قديم، پادشاهى بود که دخترى دانا و مهربان داشت.

اصطلاح اهل بخیه هست: اهل بخیه در فرهنگ عامه، کنایه از برخی کارهای خلاف است.

کشاورز ساده دل و دله دزدها: کشاورز فقیری برغاله‌ای را از شهر خرید.

حکم نا حق: یک روزی بود و یک روزگاری.

حکایت دزد و مرد روستایی: يکى بود يکى نبود، غير از خدا هيچ‌کس نبود.

یک روز فروشنده دوره گردی با پاهایی خسته و لباس های کهنه، از این روستا به آن روستا می رفت تا وسیله های از کار افتاده خانه های مردم را بخرد و یا این که وسیله ایی به آن ها بفروشد….

تجربیات یک پدر: پدری به پسرش وصیت کرد که در عمرت این سه کار را نکن:راز دل به زن مگو با نو كیسه معامله نكن با آدم كم عقل رفیق نشو.