حکایت آموزنده: برای اینکه زندگی ات تغییر کند، بز زندگی ات را بکش!

بز را بکش تا تغییر کنی: روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند.

بز را بکش تا تغییر کنی: روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند.
شبی را در خانه ی زنی با چادر محقر و چند فرزند گذراندند و از شیر تنها بزی که داشت خوردند.

بز را بکش تا تغییر کنی

روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند.
در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید.
نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند.
دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.
آن ها آن شب را مهمان او شدند.
واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.

روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند.
در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.
مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:”اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!”.

مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد.
سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد.

روزی از روزها مرید و مرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.
سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.
صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند.
پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند.
زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:

سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم.
یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم.
ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.
ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.

فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت.
فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود.
پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.

مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود.
مرید فهمید هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشد و تغییرمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و تغییرات بهتر آن را قربانی کرد.

بز شما چیست!؟

بز را بکش تا تغییر کنی

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید.
در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند.
ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.

نوشته حکایت آموزنده: برای اینکه زندگی ات تغییر کند، بز زندگی ات را بکش! اولین بار در مجله خبری چشمک.
پدیدار شد.

مجید عابد
مجید عابد
مقاله‌ها: 1288

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *