حکایت مرد فقیری که روزی بی زحمت می خواست و دلیل جالبی داشت!

مرد فقیری که روزی بی زحمت می خواست: مردی در زمان حضرت داود(ع) ، پیوسته اینگونه دعا می کرد: خداوندا رزق و روزیِ بی زحمت و بدون کار به من عطا فرما .

مرد فقیری که روزی بی زحمت می خواست: مردی در زمان حضرت داود(ع) ، پیوسته اینگونه دعا می کرد: خداوندا رزق و روزیِ بی زحمت و بدون کار به من عطا فرما .
و این مرد سالها در خانه نشسته بود و این دعا را می کرد .
مردم وقتی که دعاهای به ظاهر یاوه و بی اساس او را می شنیدند مسخره اش می کردند ، ولی او به مسخره کردن دیگران اهمیتی نمی داد و همچنان به کار دعا و نیایش و درخواستِ روزیِ بی زحمت مشغول بود .
و اینگونه در تمام شهر معروف شده بود و مردم او را تنبل و کاهل می پنداشتند.

مرد فقیری که روزی بی زحمت می خواست

این دعا کردن مرد و مسخره کردن اهالی شهر همچنان ادامه داشت ، تا اینکه روزی که مشغول همین دعا در خانه بود، گاو بزرگ و تنومندی دوان دوان به درِ خانه او آمد و با ضرباتِ شاخِ ستبر و تیزش قفل و بندِ در را شکست و درونِ خانه شد و در حیاط ، روبروی مرد ایستاد.
مرد که ابتدا تعجب کرده بود نگاهی به گاو کرد و بعدش ناگهان یاد دعایی افتاد که همیشه می کرد ، برای همین بی درنگ دست و پای آن حیوان را محکم بست و به تیغ تیز ، سرش را برید .
سپس خدا را شکر کرد بیشتر از بابت اینکه متوجه شد خدا به او توجه دارد و بعدش نیز برای اینکه دعایش مستجاب شده بود و روزی بی زحمت به دست آورده بود .

مرد دعا کننده در همین حال و هوا بود که ناگهان مردی وارد خانه او شد که وقتی گاو را سر بریده دید بسیار افروخته شد و گریبانِ آن مرد فقیر را گرفت و به او گفت: ای بیرحم سنگدل ، چرا گاو مرا کشتی ؟! مرد فقیر که مبهوت شده بود نگاهی به مرد حمله برنده انداخت و گفت: من که گناهی ندارم .
مدتی بود از خدا روزی حلال درخواست می کردم و اینک دعایم مستجاب شده است.

مرد فقیری که روزی بی زحمت می خواست

صاحب گاو که با شنیدن این جوابِ بظاهر سربالا سراپا خشم شده بود مرد فقیر را با ضرب و شتم ، به محکمه عدل حضرت داود (ع) برد .
داود (ع) گفت: چه شده ؟ چه خبر است ؟ صاحب گاو در جواب سئوال حضرت گفت: ای پیامبر خدا به دادم برس که این مرد به جفا و ستم گاو مرا کشته است .
آن حضرت رو به متهم کرد وگفت: چرا مال این مرد را تلف کردی؟ به چه دلیل شرعی و یا عرفی ، گاو او را کشتی؟ کشنده گاو گفت: ای داود ، من مدت هفت سال ، روز و شب از درگاه الهی درخواست می کردم که رزقی حلال و بی مشقت به من عطا فرما .
این درخواست اجابت شد و من نه برایِ خوردنِ گوشت آن حیوان ، بلکه به شکرانه مقبول افتادن دعایم آن زبان بسته را ذبح کردم.

حضرت داود نبی(ع) پس از شنیدن توضیحات کشنده گاو گفت: این حرفها را کنار بگذار و برای اثبات ادعایت دلیل شرعی اقامه کن .
آیا تو سزاوار می دانی که من در شهر ، سنت باطلی را بدعت بگذارم؟ این گاو را انصافا چه کسی به تو بخشید؟ آیا خودت آنرا خریدی یا وارث آنی؟ بنابراین برو مالِ این مرد را بده و یاوه گویی مکن ، و اگر تمکن مالی نداری باید بروی قرض کنی و حق او را بدهی و اینقدر هم دنبال بیهوده کاری مباش.

آن مرد فقیر پس از شنیدن حکم داود گفت: ای پادشاه ، تو نیز همان حرفی را به من می زنی که ستمکاران در حق من می گویند.

آن فقیر بینوا سر بر زمین نهاد و به درگاه الهی سجده کرد و گفت: ای خدایی که از سوز درون دلها آگاهی، این اخگر و التهاب درونی را که در دل من است به قلب داود نیز القاء فرما .
این سخنان را گفت و شروع کرد به های های گریستن .
و چنان گریست که دل حضرت داود(ع) برای او سوخت و از گریه های مرد فقیر منقلب شد.

بنابراین حضرت داود از صاحب گاو خواست فعلا یک روز مطالبه اش را از مرد فقیر عقب بیندازد و اجازه بدهد تا حضرت داود یک روز را بابت این دعوی تفکر کند.

خلاصه حضرت داود پس از استماع سخنان دو طرفِ دعوی به سوی محراب عبادت و خلوتگاه خود رفت و مدتی در کار این دو به تفکر سپری کرد و سرانجام وحی الهی در این باره رسید و حقیقت ماجرا بر او مکشوف گشت .
داود(ع) از خلوتگاه بیرون آمد تا حکم نهایی خود را در این ماجرا اعلام کند .

او به صاحب گاو گفت: دست از دعاوی بی اساس خود بردار که حق با کشنده گاو است .
نه تنها او ستمی درباره تو مرتکب نشده ، بلکه باید همه اموالت را نیز به او بدهی !

با شنیدن این حکم، آه و فغان صاحب گاو به آسمان بلند شد و دیوانه وار به این سو و آن سو می رفت و از مردم کمک می خواست.
مردم نیز با کمال تعجب و رقت قلب، حق را به صاحب گاو می داند و او را مظلوم می انگاشتند ، از اینرو در حکم و داوری داود(ع) نیز شک کردند و اعتراض ها شروع شد .
حضرت داود نیز ابتدا نخواست که اسرار را فاش کند ولی وقتی ناله و زاری صاحب گاو را دید و همچنین اعتراض مرد را نسبت به حکمش دید تصمیم گرفت که سر این حکم را فاش کند .

پس به مردم گفت برخیزید و با هم به صحرا برویم تا به شما ثابت کنم که حق از آنِ کیست .
جملگی راهی شدند .
رفتند و رفتند تا به درختی تناور و پر شاخ و برگ رسیدند ، در اینجا داود ایستاد و رو به مردم کرد و گفت: از زیر این درخت ، بوی خون به مشام من می رسد.

این تبه کار(صاحب گاو) یکی از غلامان پدر این مرد(کشنده گاو) بوده و در سال های قبل ، پدر این مرد فقیر (کشنده گاو) را کشته و همه اموالش را تصاحب کرده است .
راز این جنایت در طول سالیان ، پوشیده ماند، اما حرص و طمع این شخص(صاحب گاو) باعث شد که شکایت به محکمه من بیاورد و مظلوم نمایی کند و همین امر پرده از راز جنایتش برداشت.

( نکته ای که لازم است در اینجا تذکر بدهم این است که خون به ناحق ریخته هرگز هدر نمی رود، بلکه میل به جستجو و یافتن قاتل و سبب قتل در هر دلی پیدا می شود .
یعنی خداوند طبع مردم را کنجکاو آفریده، از اینرو وقتی قتلی مشکوک رخ می دهد، بعضی از آنها شروع می کنند به جستجو و کنجکاوی تا بدانند سبب قتل چیست و قاتل کیست .
حساسیت انسان ها درباره خونی که به نا حق ریخته می شود، وجدان های آدمیان را خود آگاه یا نا خودآگاه می شوراند.
گویی قطرات آن خون ریخته شده از پیاله ای است که تمام خون های آدمیان را در یکجا جمع کرده اند.

این حساسیت وجدانی نمی تواند جنبه طبیعی داشته باشد.
بلکه ناشی از داوری خداوندی است که پیش از رستاخیز برای حفظ جان آدمیان و تلخی احساس نقص در پیکر مجموعه انسانها صورت می گیرد، زیرا انسان در حال اعتدال روانی با قطع نظر از اینکه کشته شدن یک انسان، ممکن است ضرری را هم بر او وارد سازد یا سودی را از دست او بگیرد یک حالت شکنجه روحی همراه با بهت پر معنایی را درون خود در می یابد که قابل تفسیر یا دلسوزی به همنوع و ستم طبیعی نیست.
)

مرد فقیری که روزی بی زحمت می خواست

سپس داود(ع) رو به مردم کرد و گفت: این تبه کار برای تصاحب اموال پدر این مرد، او را با کارد می کشد و چون شتابزده بوده، جسد را همراه کارد در این ناحیه مدفون می کند.
اینک زمین را حفر کنید تا حقیقت ماجرا بر شما کشف شود .
مردم نیز بلافاصله خاکبرداری کردند و جسد را همراه کاردی یافتند که اسم صاحب گاو بر روی آن نوشته شده بود.
مردم که از این داوری حضرت داود(ع) مدهوش شده بودند طبق دستور حضرت داود آن مرد تبه کار را گرفتند و در همان زیر درخت تناور، او را قصاص کردند تا درسی شود برای دیگران .

طبق روال گذشته برای دوستانی که خواهان گذشتن از ظاهر قصه هستند و بیشتر به دنبال رمز و رازهای داستان هستند نیز باید بگویم که در این داستانی که برای شما بیان شد آن مدعی گاو تمثیلی از نفس اماره انسان است که همه چیز را برای خودش می خواهد حال به هر قیمتی که باشد و کشنده گاو نیز در این داستان مظهر عقل است که باید راه صواب را از ناصواب تشخیص دهد .
حضرت داود نیز در این داستان نماد حضرت حق است که عین عدالت است و هیچ چیزی از چشم او پنهان نیست و حکمش چه ما آگاهی پیدا کنیم و چه نه مطمئنا خود عدالت است.

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید.
در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند.
ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.

نوشته حکایت مرد فقیری که روزی بی زحمت می خواست و دلیل جالبی داشت! اولین بار در مجله خبری چشمک.
پدیدار شد.

مجید عابد
مجید عابد
مقاله‌ها: 1288

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *