حکایت مرد گدا در بازار: فردى هرروز در بازار گدایی میکرد و مردم حماقت وی را دست می انداختند.
دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بودو دیگری از نقره.
اما او همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد! داستان در تمام منطقه پخش شد….
حکایت مرد گدا در بازار
فردى هرروز در بازار گدایی میکرد و مردم حماقت وی را دست می انداختند.
دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بودو دیگری از نقره.
اما او همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد! داستان در تمام منطقه پخش شد.
هرروز گروهی زن و مرد به دیدن این گدا می آمدند و دو سکه طلا به او نشان می دادند و او همیشه نقره را انتخاب میکرد، مردم وی را دست می انداختند و به حماقت او می خندیدند.
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه وی را ان طور دست می انداختند، ناراحت شد.
وی را به گوشه ای دنج از میدان کشید و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، تو سکه طلا را بردار.
این طوری هم پول بیشتری گیرت میآید و همدیگر دستت نمیاندازند.
گدا پاسخ داد:
ظاهراً حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم! شما نمیدانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام!
نتیجه حکایت شنیدنی مرد گدا در بازار
اگر کاری میکنی که هوشمندانه است، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق پندارند…!
شما همواره می توانید پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی مجله خبری چشمک مشاهده و مطالعه کنید.
در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند.
ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.
نوشته مرد گدا در بازار | حکایت گدایی که ساکنان یک شهر را اُسکول کرد!! اولین بار در مجله خبری چشمک.
پدیدار شد.