پیرمردی که بسیار خوش شانس بود، اما خودش رو خوش شانس نمی دونست!

داستان پیرمرد خوش شانس: در زندگی ما خیلی اتفاقات می افتد که مرتباً ما در مقام توجیه آنان بر آمده و برای آنکه از خود سلب مسئولیت نماییم می‌گوییم: ” ما شانس نداریم!” در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت.